جدول جو
جدول جو

معنی گوش لاب - جستجوی لغت در جدول جو

گوش لاب
درون گوش لاله ی گوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
(دخترانه)
دارای لبی شیرین، شیرین لب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
نوشین لب، شیرین لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش تابی
تصویر گوش تابی
گوش مالی، مالیدن گوش کسی، تنبیه و ادب کردن، گوش تابی
فرهنگ فارسی عمید
گوشتاب، (ناظم الاطباء)، گوشابه، رجوع به گوشتاب و گوشابه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسۀ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 357 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیرین لب. نوشین لب. (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است. (فرهنگ فارسی معین) :
هزارانت کودک دهم نوش لب
بوندت پرستنده در روز و شب.
فردوسی.
هر درختی چو نوش لب صنمی است
بر زمین اندرون کشان دامن.
فرخی.
دایم دل تو شاد به دیدار نگاری
شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی.
فرخی.
ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی.
منوچهری.
گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم.
خاقانی.
ز بس کآورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را.
نظامی.
از نوش لبان این قبیله
گردش چو گهر یکی طویله.
نظامی.
دل خسرو ز عشق یار پرجوش
به یادنوش لب می کرد می نوش.
نظامی.
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسۀ شکرینش جوان کنند.
حافظ.
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی.
حافظ.
هرچند کلبۀ ما جای تو نوش لب نیست
با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست.
هاشمی
لغت نامه دهخدا
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 15000گزی جنوب باختری بهار و 6000گزی جنوب شوسۀ همدان به کرمانشاه، کوهستانی و سردسیر و دارای 220 تن سکنه و آب آن از رود خانه حیدرقاضی خان و محصول آن غلات و توتون و لبنیات و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لَ)
آنکه لب خوش ترکیب و شکرین و زیبا دارد:
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سُمْبْ)
هزارپا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
گوش پاک کن، (یادداشت مؤلف)، آلت کاویدن گوش،
که گوش کاود، آنکه گوش کاود
لغت نامه دهخدا
عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) :
سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من
از بس که گوش تابی استاد خورده ام،
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لُ / لَ)
خوش خلق. مقابل بدلعاب. بجوش. مرافق
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ،
گوش تابیده، پیچیده گوش،
گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال،
پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش سنب
تصویر گوش سنب
آنچه گوش را سوراخ کند، هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده گوش پیچنده گوش، گوش تابیده پیچیده گوش، تاب دادن گوش برای تنبیه گوشمالی، پارچه ایست که دور گوش و سر پیچند: گوش پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش کاو
تصویر گوش کاو
آلت کاویدن گوش، گوش پاک کن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
آنکه دارای لبی مکیدنی است: شیرین لب نوشین لب: (مفروش بباغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کسی را برای تنبیه و تادیب تابیدن گوشمالی گوش پیچی: سر رشته گشته پنبه غفلت بکار من از بس که گوشتابی استاد خورده ام. (مفید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش لب
تصویر گوش لب
آنکه خطش هنوز ندمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش لب
تصویر نوش لب
((لَ))
شیرین لب، نوشین لب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش هیاب
تصویر گوش هیاب
آلیداد
فرهنگ واژه فارسی سره
محفظه ی آبشش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
اریون
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست گردو و یا تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی