دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسۀ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 357 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسۀ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 357 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شیرین لب. نوشین لب. (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است. (فرهنگ فارسی معین) : هزارانت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز و شب. فردوسی. هر درختی چو نوش لب صنمی است بر زمین اندرون کشان دامن. فرخی. دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی. فرخی. ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی. منوچهری. گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم. خاقانی. ز بس کآورد یاد آن نوش لب را دهان پر آب شکّر شد رطب را. نظامی. از نوش لبان این قبیله گردش چو گهر یکی طویله. نظامی. دل خسرو ز عشق یار پرجوش به یادنوش لب می کرد می نوش. نظامی. گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود گفتا به بوسۀ شکرینش جوان کنند. حافظ. مفروش به باغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی. حافظ. هرچند کلبۀ ما جای تو نوش لب نیست با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست. هاشمی
شیرین لب. نوشین لب. (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است. (فرهنگ فارسی معین) : هزارانْت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز و شب. فردوسی. هر درختی چو نوش لب صنمی است بر زمین اندرون کشان دامن. فرخی. دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی. فرخی. ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی. منوچهری. گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم. خاقانی. ز بس کآورد یاد آن نوش لب را دهان پر آب شکّر شد رطب را. نظامی. از نوش لبان این قبیله گردش چو گهر یکی طویله. نظامی. دل خسرو ز عشق یار پرجوش به یادنوش لب می کرد می نوش. نظامی. گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود گفتا به بوسۀ شکرینش جوان کنند. حافظ. مفروش به باغ ارم و نخوت شداد یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی. حافظ. هرچند کلبۀ ما جای تو نوش لب نیست با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست. هاشمی
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
عصیر گوشت، آب گوشت، یک قسم نانخورشی که از گوشت سازند، و آبگوشت نیز نامند، (ناظم الاطباء) : وحشوها نرم باید چون کشطاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشتاب از گوشت بزغاله ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 15000گزی جنوب باختری بهار و 6000گزی جنوب شوسۀ همدان به کرمانشاه، کوهستانی و سردسیر و دارای 220 تن سکنه و آب آن از رود خانه حیدرقاضی خان و محصول آن غلات و توتون و لبنیات و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 15000گزی جنوب باختری بهار و 6000گزی جنوب شوسۀ همدان به کرمانشاه، کوهستانی و سردسیر و دارای 220 تن سکنه و آب آن از رود خانه حیدرقاضی خان و محصول آن غلات و توتون و لبنیات و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) : سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من از بس که گوش تابی استاد خورده ام، ملا مفید بلخی (از آنندراج)
عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) : سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من از بس که گوش تابی استاد خورده ام، ملا مفید بلخی (از آنندراج)
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ، گوش تابیده، پیچیده گوش، گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال، پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ، گوش تابیده، پیچیده گوش، گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال، پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ